از «سلام سلام خاندایی جان» تا «خداحافظی طولانی»، راه زیادی طی شده...
انسان نمیتواند پیشبینی کند که چه اتفاقی میافتد. کار را شروع کردم ولی نمیتوانستم پیشبینی کنم که در آینده چه اتفاقی برایم خواهد افتاد مخصوصا با این وضعیتی که سینما و تلویزیون ما دارد. هیچ چیز دستهبندی خاصی توی سینما ندارد؛ سینما کمدی داریم، سینما وحشت و سینما کودک هم داریم اما اینها به حدی پراکندهاند که نمیتوان برنامهریزی کرد و قاعدتا من هم نمیتوانم برنامهریزی کنم که اگر این کارها را انجام بدهم به جایی منتهی میشود که دلم آن را میخواهد. بگذار این طور بگویم که درواقع خیلی قسمتی جلو آمدم.
چطور یعنی؟
به این صورت که در هر شرایطی سعی کردم بهترین انتخاب را داشته باشم و بهترین را انجام بدهم. در این سالها همینگونه پیش رفتم تا رسید به «خداحافظی طولانی». یعنی با کار کمدی شروع کردم با ساعت خوش و این روند طی شد، نمیدانم چگونه باید توضیح دهم که چنین اتفاق خاصی افتاده است.
میتوانم مثلا بگویم که از یک تایمی در تلویزیون تصمیم گرفتم که دیگر بازی نکنم و الان حدود چهار، پنج سال است که اصلا در تلویزیون بازی نکردهام. خودم را مشغول کارهای پشت صحنه کردم واقعا به این امید که بتوانم کمی کار جدی انجام دهم. بازپخش کارهایی که بازی کردهام که در تلویزیون وجود داشت اما این اجازه را به من نمیداد و هر سریال جدیدی که از من پخش میشد واقعا حالم بد بود و میگفتم این کار نمیگذارد که من جلو بروم ولی خب یک اتفاق خوب افتاد آن هم اینکه «خداحافظی طولانی» به من پیشنهاد شد.
فضای حس و حال ساعت خوش فضایی بوده که تکرارشدنی نیست انگار اتفاقی که در آنجا افتاد چه در عرصه عمومی و اجتماعی، چه در تلویزیون چیز دیگری بود. دلتان تنگ نشده برای آن دوره کاری؟
درست است، آن فضا را میدانم. وقتی به آن فکر میکنم فضای دوستداشتنیای بود. دلم برای آن فضا تنگ میشود ولی راستش را بخواهید الان احساس میکنم که دیگر روحیهاش را ندارم. الان هم دوست دارم کار کمدی انجام بدهم اما نه به آن سبک و سیاق چون دیگر در حال و فضایش نیستم. انگار اتفاقهایی در وجودم افتاده که اگر بخواهم برگردم آن کارها را انجام دهم یا حتی جلوتر از آن کارهای شبیه به آن را انجام دهم، حس میکنم نمیتوانم.
این حال به کارگردان و نویسنده شدن شما در این پروسه حرکتی بازمیگردد؟
نمیدانم، بیشتر فکر میکنم برمیگردد به روحیه و حال درونیام یعنی حال درونیام اجازه نمیدهد اینکار را بکنم و ربطی به حرفهام ندارد. شخصیت بیرونم نسبت به گذشته خیلی آرام شده و زیاد حوصله شوخی کردن ندارم.
تصویر بیرونی که از سعید آقاخانی وجود دارد همیشه این بوده آقاخانی شوخ و شنگ است و اهل بذلهگویی.
الان دیگر نیستم. چهار، پنج سال است که حال و هوای من عوض شده. بالاخره یکسری اتفاقات شخصی در زندگی آدم میافتد که این حال و هوا را بههم میزند و مسیر را عوض میکند. آن باعث شده که خیلی دل و دماغ شوخی کردن را ندارم. نمیتوانم قصهاش را توضیح دهم فقط میدانم یک چیز درونی در حال اتفاق افتادن است و به یک چیزهای جدیدی دارم علاقه پیدا میکنم.
با این تفاسیر یعنی سراغ کار کمدی دیگر نمیخواهید بروید؟
نه، نه، نه. منظورم این نیست که این حیطه را کامل فراموش میکنم. دلم میخواهد که کار طنز انجام دهم اما دلم نمیخواهد که مخاطب و تماشاچی فقط برای کار طنز و خندهاش به سینما بیایند. الان طرفدار کارهای جدیتر با طنز هستم یعنی کار طنز با یک موضوع اجتماعی. یک ذره جدیتر.
یعنی روی گروتسک تاکید بیشتری دارید تا تنها به خنده آوردن مخاطب.
بله، البته کارهایی که تا به حال کردهام هم این رگه درونش وجود دارد. کار کمدی و طنز زیر متنش به یک موضوع خیلی جدی اشاره میکند. همیشه ما در کارهایمان یک درونمایه تلخ را انتخاب میکنیم و روی آن ماجرا یک کمدی مفرح کار میکنیم. کارها را اجرا میکردم و میدیدم هیچ کس هیچ واکنشی به بطن قضیه ندارد یعنی هیچکس به ایده توجهی ندارد و به موضوعی که در این کارها مطرح شده است اصلا دقت نمیکند. حتی دوستان هم حرفهای و منتقدان. به مرور خودم دلسرد شدم از کار کمدی انجام دادن. همیشه دلم میخواست که کمدی برای خنده بودن نباشد ولی انتظاری که از تو دارند همین است.
انبوه فیلمهای کمدیای که ساخته میشوند هم مدتهاست که این گونه میگویید است.
بله، الان فیلمهایی که در سینماها به آن اشاره میکنند که موفق هستند میروی و فیلم را نگاه میکنی میبینی که هیچ چیزی در آن ندارد. یعنی فیلمهایی است که چیزی برای گفتن ندارد فقط خنده است. البته نمیگویم که بد است اما من خودم دیگر علاقهای به چنین کاری ندارم. الان حس میکنم که در جامعه موضوعات خیلی مهمتری دارد اتفاق میافتد و این ما هستیم که خیلی بیخیال از کنار آن رد میشویم و همیشه دلم میخواهد که بتوانم کاری انجام دهم و تاثیری بگذارم چون حس میکنم نیاز هست. وقتی بچه بودیم همیشه میگفتند که آینده مملکت دست شماهاست. آیندهساز این مملکت هستید که فکر میکردم شوخی میکنند ولی الان نگاه میکنم و میبینم که نه، یک بخشهایی واقعا دست من است و باید یک کارهایی انجام بدهم، این کار هیچ منافاتی با طنز و کمدی ندارد و آن به نوبه خودش خیلی مهم است که بتوانی مردم را بخندانی ولی در کنارش آدم احساس میکند که کاری هست که توانایی انجام دادن آن را بیشتر دارم و میخواهم سمت آنها بروم و کمی جدیتر کار کنم.
بازی در «خداحافظی طولانی» را هم در این راستا پس باید دید. نقش یحیی در این فیلم بسیار سرد و تلخ بود و تصور نمیکردم که سعید آقاخانی چنین نقشی را بازی کند.
(میخندد) دیدید چقدر لذت بردید...
(خنده) چه شد اصلا فرزاد موتمن برای بازی در این نقش به سراغ شما آمد؟
والله من خودم دخالتی نداشتم. دوست داشتم کار جدی به من پیشنهاد شود اما نه تا این حد. (میخندد) ریسکی بود که آقای موتمن کرد. بالاخره کارهای من را دیده بود و صاحب تجربه بود. کمااینکه همسایه ما هستند و من را دیده بودند، به من گفتند این نقش را بازی کن و من فکر کردم الکی میگویند، باورم نمیشد این نقش را میخواهند به من بدهند. ایشان صاحب تجربه بودند و این ریسک را کردند و من هم خیلی استقبال کردم. همش فکر میکردم که الکی است اصلا. بعد خودم یاد خان دایی جان میافتادم ولی پشیمان نشدم و رفتم و حتی تا روزی که تمرینات را میرفتم با خودم میگفتم نکند به هم بخورد و بگوید شوخی کردهایم ولی به هم نخورد و این اتفاق افتاد.
پس برای اینکه خودتان را برای این نقش اثبات کنید حسابی انرژی گذاشتید.
نه راستش را بخواهید خیلی انرژی نگذاشتم. نه اینکه بگویم انرژی نگذاشتم چون یک انرژی٢٠، ٢٥ ساله پشت آن است. شاید نگاه کنند که آمد بازی کرد و رفت ولی نه، این طور نیست. الان رضا عطاران را همه نگاه میکنند و همه میگویند ما هم برویم مثل این ساده بازی کنیم که مردم ما را دوست داشته باشند اما آن سادگی نتیجه سادگی شخصیتی نیست. نتیجه یک عمر کار کردن است که به این سادگی رسیده است یعنی وقتی یک نقشی را بازی میکند حاصل یک تجربه طولانی است که پشتسر گذاشته است و او هم این گونه بود. به هر حال آدمها را دیده بود، میشناخت، لمس کرده بود و از آن آدمها زیاد دیده بود و بازی کردن من هم زیاد سخت نبود فقط تلاش میکردم موقعیتها را درست دربیاورم و اجرا کنم.
یحیای «خداحافظی طولانی» را میشناختید؟
بله، میشناختمش چون اغلب کارهای خودم هم در مورد همین طبقات و قشر است. این گونه آدمها خیلی آشنا هستند و جاهایی که زندگی کردم خیلی دیدم از این قبیل آدمها ولی من اصلا به آن بخش سینماییاش فکر نکرده بودم و تمام تلاشم این بود که یک آدم راحت و قابل باور آن را بازی کنم و آن قسمت سینماییاش را فکر کنم آقای موتمن خیلی خوب انجام دادند. به حدی قاببندیها دقیق و واضح است که حتی زمانی که من خودم دیدم، دیدم که از یکهزارم درصدی که من به آن فکر کردم حتی آن هم رعایت و لحاظ شده همهچیز خیلی دقیق ثبت شده است چون گاهی بازیگر یکسری حرکتهای خیلی ظریفی انجام میدهد که دیده نمیشود اما در کار آقای موتمن همهچیز دیده میشود و این خیلی خوب بود. تجربه خیلی خوبی بود چون وقتی فیلم را دیدم متوجه شدم که کارگردان خیلی بزرگی است و این خیلی خوب است.
به عنوان کارگردان هم پس از فرزاد موتمن یادگرفتید.
بله، در کارهای من همیشه تاکید بر جلوی دوربین بود که همه رئال بازی کنند. یک زندگی واقعی را نمایش دهند چون نمایش یک زندگی واقعی برای مردم از همهچیز جذابتر است. مردم همیشه با بازیگرها که برخورد میکنند میگویند آقا شما به گونهای بازی میکنید که اصلا حس نمیشود چقدر عادی و معمولی بازی میکنید. من همیشه فکر میکنم اگر آن اتفاق بیفتد مردم خیلی راحت نمیپذیرند و همیشه به این فکر میکردم که جلوی دوربین مهم است اما بعد از کارکردن با آقای موتمن دیدم که نه دوربین میتواند مهمتر باشد.
این میزان از موفقیت نقش را تصور میکردید؟
نه، اصلا.
در اظهارنظری تو جشنواره گفته بودید که نخستین بار است که به جشنواره میآیید.
بله، من اصلا جشنواره نرفته بودم. من فیلم هم داشتم بازی هم کرده بودم و زمانی هم که خودم فیلم داشتم به حدی درگیر بودم که اصلا نرفتم و برای این فیلم نخستین بار بود که به جشنواره میرفتم همان جایی که میگویند کاخ جشن. همیشه فکر میکردم وقتی میگویند کاخ جشنواره مثلا یکجا مثل کاخ سفید است (میخندد) اما دیدم نه بابا یک ساختمان دو طبقه است که کنارش هم برج میلاد است. این طور بگویم که یعنی اصلا نرفته بودم.
از قبل دریافت جایزه سیمرغ با خبر بودید که سیمرغ بهترین بازیگر مرد را برای این فیلم میبرید؟
خیلی حرف میشنیدم که میبری و گرفتی اما این را به همه کاندیداهای میگفتند ولی من مهران مدیری را که دیدم شک کردم چون اول قرار بود رضا عطاران آن قسمت را مجری باشد اما گفتند مهران مدیری است گفتم به احتمال برنده شوم اما باز هم مطمئن نبودم.
در جشنواره سی و سوم دو تا فیلم بازی کرده بودید که نقشهایش با هم کاملا متفاوت بود. «من دیهگو مارادونا هستم» و «خداحافظی طولانی» یکی در یک فضای شلوغ پر میزانسن و دیالوگ و دیگری در یک فضای آرام و منوتون...
به این مواردی که گفتید اصلا فکر نکردم. خیلی لذت میبردم از دو تا این کار متفاوت با هم. دوست داشتم واقعا کار انجام شود و اصلا به این موضوع فکر نکردم که نتایجش چه میشود.
همزمان بود فیلمبرداریشان؟
خداحافظی تمام شد، مارادونا شروع شد.
یکدفعه از فضای آرام و حس بازی خداحافظی به فضای دیهگو رفتن، ذهنتان آشوب نشد؟
نه اصلا. اینکه میگویند بازیگر به هم میریزد از بازی فضای متفاوت را الکی میگویند. باور نکنید (میخندد).
در «خداحافظی طولانی» سختترین قسمت کار برایتان کجا بود؟
همه جای آن سخت بود و هیچجایش آسان نبود. بیشترین حس و راحتترین کار آن است که دیالوگ بگویی و با حس و حال بیان کنی و ارتباط برقرار بکنی و منظورت را برسانی. همه کار را میتوان با دیالوگ انجام داد. اما در این فیلم چون چند دیالوگ بود و این آدمها حرفی برای گفتن نداشتند. یکسره باید نگاه میکردی و بازی در سکوت واقعا سخت بود.
خودتان چه چیز فیلم را بیشتر دوست دارید؟
یک چیزی در این فیلم بود که آن را خیلی دوست داشتم و هنوز هم هیچ جا به آن اشارهای نشده است؛ موضوعی در این فیلم مطرح میشود که این داستان درام عاشقانه کارگری یک بهانه است برای مطرح کردن آن موضوع. من آن موضوع برایم جذاب بود. یک موضوع بسیار مشخص که نمیتوانم به آن اشاره کنم. آن برایم جذاب بود.
نمیخواهید به آن اشاره کنید.
نه نمیتوانم.
خب پس این نکته را بگذاریم برای کشف مخاطب اما چه چیز از نقش یحیی برایتان جذاب بود؟
من خودم عشق او را به ماهرو خیلی دوست داشتم. اینکه در تنهاییاش یکسره با او حرف میزند.
وقتی با طلعت هم وارد رابطه میشود انگار ماهرو به او گفته که ازدواج کند. آن قسمت که به خانه میآید و میگوید «من این کار را هم به خاطر تو کردم چون تو خواسته بودی».
آره، همه کار را به خاطر او انجام میدهد. اینقدر عاشق اوست که همه کار را به خاطر او کرده و حتی اگر این اتفاق افتاده و آن آدم را کشته است به خواست او بوده و میگوید چون تو خواستی دارم اینکار را میکنم.
«خداحافظی طولانی» فیلم عجیبی است. با وجود اینکه خیلی منوتون به نظر میرسد ولی لایه لایه است. از هر طرف که سراغش میروی چه در بحث کارگری، چه در بحث روابط، چه در بحث انسانی چیزی برای کشف وجود دارد. برای بازی این جنس از رنج و درد تجربهای داشتی؟
نمیتوانم بگویم نبوده واقعا، قطعا میتوانم بگویم هر کسی بالاخره یک دردها و مشکلاتی را داشته است و شاید زمان بگذرد و آن دردها به ظاهر فراموش شود ولی در پسزمینه اثرات آن باقی میماند و به موقع میتواند خودش را نشان دهد. اینکه من بگویم برای آن نقش با یک تکنیک خاص نزدیک شدم. نه. واقعا هست.
چون این باید خیلی درونی میبود تا این گونه بیرونی به نمایش درآید.
اگر منظورتان این است که به من نمیخورد بله، این نقش اصلا به من نمیخورد چون همش با نگاه است. میخواهید ضایعم کنید؟ (میخندد)
نه اصلا، اتفاقا حالا که داریم با هم گپ میزنیم از نوع آرام حرف زدن و آرامشی که در این گپ و گفت داریم دارم به این نتیجه میرسم که این نقش همخوان است با شما. یحیی شدی آقای آقاخانی؟
نه سعید آقاخانی هستم هنوز.
پس چرا اینقدر یحیی هستی حالا؟
چون الان در مورد آن صحبت میکنیم این گونهام. بیرون اینجور نیستم. وقتی از او حرف میزنیم خب حسش میآید.
یعنی این نقش درونتان تهنشین شده و بر رفتارتان تاثیر داشته اینقدر؟
نه، این موضوع تا به حال اصلا فکر نکردهام.
دارید از پاسخ دادن طفره میروید.
آخر نمیدانم واقعا. کلا شخص آرامی هستم.
این فیلم انگیزهای در شما ایجاد نکرد که یک فیلم جدی در مقام یک کارگردان بسازید؟
در حال حاضر در حال انجام کار جدیدم هستم اما لایههای طنز را دارد.
کارهای شما که نمیشود خب نداشته باشد.
نه نمیشود. من خودم میلم به این است که یک شیطنتی انجام دهم. بله. دوست دارم در کار شیطنت بکنم ولی خودم روحیهام آن گونه نیست که شما فکر میکنید و گفتید. معمولا آرام هستم. به خصوص در سرکار.
میخواهم نظرتان را درباره وضعیت کمدی در سینمای ایران بپرسم. وضعیت سینمای کمدی ایران با توجه به این روند پنج سالهای که اتفاق افتاده چگونه است؟
در حال حاضر موضوع از این قرار است که هیچکس در مورد کارهای کمدی خوب صحبت نمیکند و همه میگویند کار روی حوضی ولی الان جامعه همین نوع کار را میپسندد و مردم علاقه چندانی به کمدیهای جدی نشان نمیدهند و گویی اینکه کسی حوصله فکر کردن ندارد و اگر بخواهی یک تفکری را ایجاد بکنی بازتابی نخواهد داشت. پس نمیتوانی خیلی جدی به آن بپردازی. من این سینمایی را که مردم از آن استقبال میکنند دوست دارم ولی همیشه احساس میکنم جای کارهای اجتماعی عالی است اما جای کارهای کمدی خالی است.
میخواهم کمی اذیتتان کنم و در مورد کارهای رضا عطاران، مهران مدیری و تنابنده نظرتان را بپرسم.
هر سه کارهایشان درجه یک است و ٢٠. سالهاست که رضا عطاران و مهران مدیری کار میکنند و ٢٠ سال است که مردم برای کارهای آنها سرودست میشکنند و این نشان میدهد که کارهایش خوب است. مهران مدیری کسی است که مردم در تلویزیون منتظر کارهایش هستند و حتی اگر کار بد هم انجام دهد مردم به سرعت فراموش میکنند چون کارهایش در فضایی که دارد درجه یک است و این نشان میدهد مردم دوستش دارند و من هم کارهایشان را دوست دارم.
جدا از رفاقتی که با این سه تن داری نظرت را به عنوان کسی که در این زمینه نگاه و نظر دارد میخواهم بدانم.
خب، تلاشم را میکنم (میخندد) . رضا و محسن جنس طنزشان شبیه هم است. رضا یک کاراکتر بیخیال و شل و ول وارفتهای از خودش ساخته که مردم این کاراکتر را دوست دارند و رسیدن به این مرحله خیلی مشکل است و رضا خیلی خوب به این مرحله رسیده و مردم دوستش دارند اما محسن سابقه کار طنزش کمتر است اما محسن هم فوقالعاده خلاق و درجه یک است. مثلا موقعیتهای بینظیری که در پایتخت ایجاد و خیلی کاراکترهای خوبی خلق کرده است. مهران مدیری هم هر کاری میسازد به حدی تیپهای جذابی دارد که مردم شیفته آن میشوند.
همین؟ تمام شد؟
حال کردی جواب ندادم؟ (می خندد)
خب، پس بگذریم (خنده). اگر یحیی را در خیابان ببینی و هم مسیر شوی، با او روبهرو شوی یا دیالوگی بین شما شکل بگیرد به او چه میگویید؟
حسش میکنم یعنی اگر ببینمش فقط میگویم درکش میکنم. مارکز یک جملهای داشت که شاهکار است. میگوید: «تلخترین حالت زندگیام این است که تو درباره چیزهایی حرف بزنی و فکر کنی که ولی دور و اطرافیانت درک نکنند که تو چی داری میگویی» و این سختترین بخش زندگی یحیی بوده است و این آدم هم همینگونه بوده یعنی یک کاری کرده به خاطر عشقش و هیچکس حاضر نیست درکش کند و هیچ کس حاضر نیست پای صحبتش بنشیند. من فکر میکنم خیلی مظلوم بوده. اگر ببینمش میگویم واقعا درکت میکنم و میفهمت.
رفیق میشوی با او؟
او با کسی رفیق نمیشود چون به حدی از جامعه و نگاه و حرفها ترسیده که همیشه در تنهایی زندگی میکند. من فقط میتوانم بگویم درکش میکنم.
برش
دلم برای ساعت خوش تنگ شده است. وقتی به آن فکر میکنم فضای دوستداشتنیای بود. دلم برای آن فضا تنگ میشود ولی راستش را بخواهید الان احساس میکنم که دیگر روحیهاش را ندارم. الان هم دوست دارم کار کمدی انجام بدهم اما نه به آن سبک و سیاق چون دیگر در حال و فضایش نیستم. انگار اتفاقهایی در وجودم افتاده که اگر بخواهم برگردم آن کارها را انجام دهم یا حتی جلوتر از آن کارهای شبیه به آن را انجام دهم، حس میکنم نمیتوانم.